هزار جورمعاینه شدن
در لحظهی اولی که یه دوست از من خواست که در مورد دردسرهای زن بودن بنویسم، به فکرم رسید که زن بودن که دردسری نداره؛ شاید به این خاطر که هیچ وقت نخواستم یه مرد باشم و همیشه از جنسیتم راضی بودم. ولی بعد که بیشتر فکرکردم دیدم که کلن بودن ما توی این دنیا، و ازهمه بیشتر توی ایران، دردسری بیش نیست و اگر بخوام این دردسرها رو بنا به جنسیت تفکیک کنم دردسرهای زن بودن از نظر من موارد زیر میتونه باشه:
زنها سرشار از عشق و مهر و محبت زیادند که همین باعث دردسرشونه. بار این همه عشق چیزی جز درک تنهایی و دلتنگی عمیق نیست. هر چند که به نظرم این دلتنگی و تنهایی غنایی به روح می ده که شاید از لحاظ شخصیتی اونا رو خیلی فراتر از مردها میکنه. چیزی که لیاقت مادرشدن – که به نظرم یه جورخداییست – رو برای اونها به همراه میاره. اما بدبختانه این همه عشق همیشه توقعاتی رو به همراه میاره که هیچ وقت جواب نمیگیره و برای همین همیشه ناآرومیهای یک زن بیشتره. شاید بشه به طور خلاصه این طور گفت توقع زیاد از عشق بدون اینکه هیچ وقت این توقعات برآورده شه.
بعضی صفات هست که به نظرم صفات ذاتی زنها محسوب میشه؛ حسادتهای زنانه و وابستگی شدید به یه مرد و بعد هم احتمالن بچه. به نظرم این صفات به شدت باعث دردسره و من همیشه به نوبهی خودم از چنین حس هایی گریزونم.
اگر نصف شب دلت گرفته باشه و هوای قدم زدن تو کوچه پس کوچههای شهر به سرت زد باید زیر پتو از این ور به اون ور غلت بزنی اما این قضیه رو کلن بی خیال بشی. آخه امنیت روحی و روانی و و جانی کجاست (نصفه شب که البته جای خود داره سر شب هم والبته هر وقت دیگه).
اینکه مردها کاملن بی توجه به سطح اجتماعی به خودشون این اجازه رو میدن که هر رفتاری با زنها داشته باشن [از جمله] نوع برخورد و نگاه و شکستن حریم خیلی خیلی شخصی زنها.
اینکه تصوری که نسبت به زن میره اینه که اون هست و ظاهر شده برای عرضه شدن.
اگه تصمیم به جدایی از خونواده بگیری و دلت یه زندگی مستقل بخواد (حالا به هردلیلی) به جز ازدواج اصلن پذیرفته نیست و محاله که در چنین مواردی پشت سرت حرف و حدیثی نباشه .
اینکه روابط قبل از ازدواج برای زن ها یعنی ناپاکی… و سرکوب شدن و احساس بدی که از لحاظ جسمی به خاطر چنین افکاری که به خورد زنها داده شده تمام شخصیت اونا رو متزلزل میکنه و تحت تاثیر قرار میده. هزار جورمعاینه شدن برای اثبات اینکه مبادا دست از پا خطا کرده باشی چیزی نفرتانگیزتر از این نیست که تو اختیار حتی بدن خودتو نداشته باشی .
تقسیم نابرابر وظایف زندگی و زیاد بودن مسئولیتهای یک زن در زندگی مشترک به خاطر تفاوتهایی که توی خانوادههای ایرانی اکثرن بین دختر و پسر گذاشته میشه و تربیت از اساس نادرست و دلسوزیهای بیجایی که به خاطر جو مردسالاری گذشته که تاثیراتش کماکان وجود داره و مردها رو حتی از کارهای شخصیشون معاف میکنه.
کلن دردسر زن ایرانی بودن و تحمل قوانینی که توش ذره ای عدالت دیده نمیشه… حتی شنیدن یه چنین چیزهایی روان من یکی رو که به هم میریزه؛ مثلن قوانینی که برای حضانت بچه هست و…
پوشیدن حجاب تیرهای که انگار روی قلب آدم کشیده میشه. گاهی فکر میکنم واقعا این وسط زورشون فقط به زن رسیده، شستشوی دل و چشم ناپاک که اصلا حرف مفت است.
بحث دوچرخه سواری و مسافرت های تک نفره و… گفتن نداره.
اینکه توی ایران به زن کمتر به چشم انسان نگاه میشه و یا تفکرات غلطی که در مورد سطحی و مبتذل بودن دنیای زن ها میشه تفکراتی که تمامن حول محور مسخرهی زن و مرد میشه همیشه حرف از دفاع از حقوق زنهاست که به نظرم این بزرگترین دردسره اینکه مدام حس کنی داره یه حقهایی ازت ضایع میشه اینکه نیاز داری که ازت دفاع بشه…
توقعی که برای زیبایی از یه زن میره. البته اینکه به زیبایی اهمیت بدی و اینکه زیبایی زنها یکی از مواردیست که به نظرم جهانو به شدت تلطیف میکنه و اینکه هر کسی دوست داره زیبا باشه، [در این موارد] این یه دردسر نیست. اما نوعی توقع، که فکر نمیکنم نیازی به توضیح داشته باشه، اینه تو مجبور باشی دست به هر ترفندی بزنی که زیبا بشی و به خاطر خودت نباشه، بلکه به خاطر چیزی باشه که تو رو تا حد یه جنس زیبا تقلیل میده.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسبها: هزار جورمعاینه شدن ,